-
شک
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 04:16
در پاکی نسل آب شک دارم من حتی به گل و شراب شک دارم من در قطب جنوب عشق بار آمده ام در تابش آفتاب شک دارم من
-
زایش
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 04:07
وبدین سان آغاز شد زیستن را آموخت و عاشق شدن را که زندگی بدون عشق گذشتن از رود است بدون پل با پاهای خیس
-
بغض
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 19:50
ای بغض سرسپرده که تحقیر میشوی کی از کدام چشمه سرازیر میشوی کی در کدام ساعت از این عمر بیوفا با های و هوی دشمن تزویر میشوی یا در کدام لحظه از این لحظه های شرم از خود گذشته به عالم شهیر میشوی من مانده ام که تو فریاد سر دهی فارغ زخود شدیَ و فراگیر میشوی از دل برون بیا و هر چه شنیدی زدل بگو یا هرچه دیده ای که تو تبخیر...
-
غزل ممنوع
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 19:35
زمین آنسوی میهنهاش ممنوع و این سو رقص ریحانهاش ممنوع هبوط چشمهای خیس گندم و کودک نان و دندانهاش ممنوع زن آنک بوسه های ترد یا مرگ زن و گرمای پستانهاش ممنوع خیابان بوی تردید و عبور است عبور عشق عریانهاش ممنوع گلوی خون صدای قرن گفتند خدا هم سهم انسانهاش ممنوع
-
دختر باران
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 19:15
چه میخواهی از این تصویر مغشوش و گریزنده؟ چه میگوئی؟ نمیدانی که دستانم به امیدی گره خورده است و چشمانم دگر آبی نمیبیند خیابان را؟ بیا دست از گمان بردار. درفشی ساعت افسرده شب را بروی دیوار نموری میکشد بردوش! و کاوه آه می پیچد به گرد خویشتن بر صصفحه جای عقربه خاموش برای من برای تو برای ما از امشب عشق زیبا نیست! بیا دست...
-
سراب
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 00:46
عشقی که در منجلاب غرور دست و پا میزند محبتی که در باتلاق زیاده خواهی جا مانده معصومیتی که آلوده شده نه آلوده بوده مرا به سرابی ابدی رهنمون بودند.
-
روزی
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 02:14
یک چشم پر از ستاره بودم روزی یک سینه پاره پاره بودم روزی امروز مبین که سنگ احساس شدم من منتظر اشاره بودم روزی
-
خدا میداند
شنبه 2 دیماه سال 1385 23:11
و نفس داد چه غمناک، خدا میداند دل من بر تن این خاک، خدا میداند که از این سرخ شدنهای مکرر میرفت آبروی دل من پاک، خدا میداند سالها رفت و نشستیم که بر میگردد من و این کوچه نمناک، خدا میداند نوبت توست غزل گریه بباری، ار نه خوب من گریه نه کولاک، خدا میداند
-
بی تو
شنبه 2 دیماه سال 1385 23:08
پر زدن بی بال، بی تو آیه تنزیل بود سیب هم زندانی سرپنجه زنبیل بود ما در آن شهری که بودیم، استوای گرم خیز در دهانهامان زمستان بود و تف، قندیل بود شعله زد تا آسمان یک خنجر و خاموش شد آن صدائی که شبیه جیغ اسماعیل بود خون ردای خنجران سرخ این در شهر ما مزد بی رحمانه خودسوزی یک ایل بود آی در دستانتان شمشیر، ای قابیل ها این...
-
آتش
شنبه 2 دیماه سال 1385 23:02
دل بسته ام تا من، تامن به این آتش تو میزنی هردم، دامن به این آتش ققنوسم و آتش، آغاز و پایانم خو کرده است انگار، این تن به این آتش آتش پرستی پیر، در شعله میرقصید آتش بزن در نی، نی زن به این آتش دیدی چه کرد آخر، چشمان تو با من دیدی چه کرد آخر، با پنبه این آتش آتش نگاه من، خاکســـــــترم کن باز دل بسته ام تا من، تامن به...
-
اشتباه ۲
شنبه 2 دیماه سال 1385 22:58
داشتم اشتباه میکردم نه خدایا گناه میکردم داشتم بی وضو به چشمانش صاف و ساده نگاه میکردم زیر آوار خستگی هر شب مثنوی نذر ماه میکردم برگه امتحان عمرم را با تقلب سیاه میکردم سالها رفت و تازه فهمیدم داشتم اشتبـــــــاه میکردم
-
اشتباه
شنبه 2 دیماه سال 1385 22:56
نشسته بودی و ما را نگاه میکردی بدون آنکه بفهمی گناه میکردی نشسته بودی و با دستهای تاریکت تمام پنجره ها را سیاه میکردی بدون آنکه بفهمی در آن حوالی سرد بساط مرگ مرا روبراه میکردی قبول میکنم آری گناه از من بود قبول کن که تو هم اشتباه میکردی چه می شد ای شریان سوز ای تمامی من دوباره مثل گذشته نــــــــــــــــــــگاه میکردی
-
اولین سلام
شنبه 2 دیماه سال 1385 21:53
خزان که قسمت من شد، بهار مال شما و صادقانه بگویم سلام، حال شما