و نفس داد چه غمناک، خدا میداند
دل من بر تن این خاک، خدا میداند
که از این سرخ شدنهای مکرر میرفت
آبروی دل من پاک، خدا میداند
سالها رفت و نشستیم که بر میگردد
من و این کوچه نمناک، خدا میداند
نوبت توست غزل گریه بباری، ار نه
خوب من گریه نه کولاک، خدا میداند