چه میخواهی از این تصویر مغشوش و گریزنده؟
چه میگوئی؟ نمیدانی که دستانم به امیدی گره خورده است و
چشمانم دگر آبی نمیبیند خیابان را؟
بیا دست از گمان بردار.
درفشی ساعت افسرده شب را بروی دیوار نموری میکشد بردوش!
و کاوه آه می پیچد به گرد خویشتن بر صصفحه جای عقربه خاموش
برای من برای تو
برای ما از امشب عشق زیبا نیست!
بیا دست از گمان بردار.
زمانی تیشه فرهاد کوهی را تکان میداد
ولی امروز
گرو مانده میان دست زردی و زبانی سرخ.
مرا راهی کن از این سرزمین تا دور دستی دور
مرا راهی کن از این آرزو تا بیشه ای و خاطراتی ناب
میان راه نباری دختر باران
اگر زخم تنم در زیر باران تو بشکافد!
و خط و نقطه چینی از تنم ماند میان را
نباری دختر باران
دگر تا انتهای پل و پایان مه و تردید راهی نیست
زمانی باز خواهم گشت
در آن هنگام من ترکیبی از فانوش و ناقوسم.
دگر تا انتهای پل و پایان مه و پرچین راهی نیست
نبار ای دختر باران
تو زیر چشمهایت
شیروانی نیست.
به نام آنکه از مهر دل افروز
شب دیجور دلها را کند روز
سلام و سلامتی
همگی داستان فیلی رو که داخل یه اتاق تاریک بود شنیدیدو می دونید که هر کسی یه برداشت از فیل به اون بزرگی داشت اما اگه حتی یه چوب کبریت ناقابل هم توی اون اتاق روشن بشه واسه یه لحظه کوتاه هم که شده میشه فهمید توی اون تاریکی چیه و من می دونم که واسه تبادل لینک توی هر وبلاگی همه اهداف مادی قضیه رو نگاه می کنن ولی شاید بشه با معرفی نارنجی به دیگران در پاداش معنوی آگاه سازی وپیروی از حق سهیم شوید حتی اونایی که با این ایده مخالفند هم میتونندبا نظر خودشون توی این بازار حقیقت شریک بشن تنها تون می ذارم با دل خودتون وخودتون
mer30